داستان ها، اکوسیستم تکامل دانش و فرهنگ بشری

داستان و داستانسرایی یکی از مهمترین مشخصه های منحصربفرد انسان ها درمیان سایر جانداران است. این مشخصه انحصاری، در واقع اکوسیستم، ابزار و بستری است که نه تنها دانش آینده پژوهی، بلکه همه انواع دانش های بشری در آن رشد و تکامل پیدا می کنند. ما انسان ها تمامی رویدادهای جاری زندگی مان، خاطرات گذشته مان و تمامی رویا ها و آرزوهایمان را در قالب داستان تجربه می کنیم. به همین دلیل، داستان ها و قدرت داستانسرایی در آینده پژوهی نقش بنیادین و اساسی دارند. از دیدگاه علوم شناختی نیز باید گفت که داستانسرایی در واقع بخشی از یک حلقه بازخوردی است که دنیای بیرونی را با نقشه های ادراکی مان متصل می کند. به عبارت دیگر، ما در بازتولید دائمیِ داستان هایی زندگی می کنیم که این داستان ها را برای تشریح آن چه که در حال رخ دان است، به خودمان تعریف می کنیم. به هر حال، انسان رویدادهای اتفاق افتاده در اطراف خود را به صورت ناخودآگاه به داستان تبدیل می کند.

زیگموند فروید

زیگموند فروید معتقد بود که انسان ها، داستان هایی را که تشریح کننده موضوعات مهم و مورد علاقه آن هاست، رویا پردازی می کنند. نکته مهم اینجاست که ما با یک داستان روبرو نیستیم، بلکه داستان های متفاوتی برای افراد مختلف وجود دارند. به قول والتر فیشر، “جهانی که ما می شناسیم، دسته ای از داستان هایی است که باید از میان آن ها انتخاب کنیم”.  اگر چنانچه به تاریخچه جوامع بشری از ابتدا تا به امروز نگاه کنیم، ممکن است که حتی امروزه با جوامعی روبرو شویم که هنوز چرخ را کشف نکرده باشند، اما در طول تاریخ، قبیله یا جامعه ای وجود نداشته که داستان نگفته باشد، در اذهان اعضای آن، داستانی وجود نداشته باشد و یا داستانسرایی در آن پدیدار نشده باشد.

داستان و داستانسرایی از زمان جوامع ابتدایی بشری بوده و تا ابد خواهد بود

داستان ها از کهن ترین ابزارهای تولید، مدیریت و انتقال دانش و تجربه برای بشر بوده و هستند. علاوه بر این ها، داستان ها به افراد این امکان را می دهند که یک رویداد و یا سلسله رویداد را از زوایای مختلف مد نظر قرار دهند و تفاسیر متفاوتی را استخراج کنند. در این حالت ابعاد پنهان و مورد بی اعتنایی قرار گرفته شده درباره رویداد/رویدادها مشخص می شوند. پس داستان ها می توانند به ما انعطاف پذیری فکری و دیدگاهی بدهند که در ادبیات آینده پژوهی به سناریوهای متفاوت منتهی می شود. نکته جالب اینکه خودِ سناریوها هم ساختار داستان گونه دارند، داستان هایی درباره آینده. همه ما سال های طولانی از تجارب، افکار و احساسات خودمان را در قالب یک یا چند داستان فشرده کرده و به دیگران منتقل می کنیم و به خودمان نیز همان ها را تعریف می کنیم. پس ما (یعنی شخصیت و هویت ما) معادل داستان هایی هستیم که به خودمان و دیگران تعریف می کنیم. تا بدین قسمت نقش داستان ها در شناخت محیط، و تولید و مدیریت دانش رو گفتیم. اما انسان ها، از داستان ها تنها برای درک و فهم دنیای بیرون استفاده نمی کنند، بلکه برای کشف اقدامات مناسب و ضروری برای بقا و سازگاری با جهان بیرونی نیز بهره می برند. در این حالت، داستان ها ابزاری برای سازگاری با تغییرات و حفظ بقا هستند. یعنی افراد داستان هایی درباره وضعیت فعلی و آینده و نحوه بوجود آمدن تعریف می کنند و سپس در بافتار آن داستان ها، اقدامات مقتضی و مناسب برای بهره مندی از وضعیتی که در آن هستند را تجسم می کنند. بدین ترتیب با تغییرات سازگاری پیدا می کنند. یکی از موضوعات مهم برای آینده پژوه این است که بداند، افراد از داستان هایی که برای بقا و سازگاری تعریف می کنند، چه چیزهایی را می آموزند و یا قبلا آموخته اند؟ چرا که نیروی پیشران کلیدی برای رفتارهای فردی و جمعی شان، همین آموخته هایشان از داستان ها است.

استفن دنینگ از پیشروهای استفاده از داستانسرایی در سازمان ها

استفن دنینگ، یکی از پیشروهای استفاده از داستانسرایی در سازمان ها که سال های زیادی مشاور بانک جهانی بوده است، می گوید:”من از گفتگو با اعضای بانک در کافه تریا و گوش دادن به داستان های آن ها، بیشتر از خواندن اسناد و گزارش های رسمی بانک، چیز آموخته ام”. به اعتقاد وی، دانشِ هر سازمانی در داستان های آن نهفته است. دانشمند دیگری که من علاقه بسیار زیادی به نوشته های وی دارم، راجر شنک است.

راجر شنک از متخصصان حوزه علوم شناختی و از راهبردنویسان حوزه آموزش و پرورش آمریکا

شنک که حوزه تخصصی اش علوم شناختی است، درک کردن و فهمیدن را مرتبط با داستان های تبادل شده بین شنونده و گوینده تعریف می کند. در نگاه وی، درک کردن و فهمیدن، معادل طرح ریزی (در بعضی موارد انطباق) داستان های شخص گوینده بر داستان های موجود در ذهن شنونده است. یعنی از داستان های گوینده عناصری انتخاب می شوند و برای برچسب زدن به عناصر داستان های کهنه ترِ موجود در ذهن شنونده استفاده می شوند. اگر این عناصر در ذهن شنونده موجود باشند و برچسب زنی ها با موفقیت انجام شوند، در این صورت درک و فهم شکل می گیرد. به هر حال،  بخش بزرگی از حافظه ما، ساختار داستان گونه دارد. مثلا ما داستان هایی که در کودکی شنیده ایم را در اغلب موارد به خاطر می آوریم، اما مثلا فرمول های ریاضی دوران دبیرستان و دانشگاه مان را فراموش کرده ایم. شنک می گوید، همه ما انسان ها، تجارب متعدد و مختلف بیشماری در ذهنمان داریم، ولی تنها چیزی که می توانیم به دیگران منتقل کنیم، داستان است. در نهایت وی چنین جمع بندی می کند که “هوشمندی هر انسانی بستگی به توانایی وی در تعریف داستان درست در زمان درست دارد”.

کتاب راجر شنک درباره داستان و روایت و نقش آن ها در درک و فهم انسان

ساختار داستان گونه حافظه بشری، یک مضمون بسیار حساس و راهبردی را نیز به همراه دارد. همانطور که گفتیم، زمانی پدیدهِ درک و فهم ایجاد می شود که اطلاعات (یا داستان) مطرح شده با داستان های موجود در ذهن شنونده بخش های مشترک و یا بافتار مشابه داشته باشد. یعنی در بستر و بافتار داستان های موجود در ذهن هست که یک تحلیلگر، اطلاعات جدید را تفسیر می کند. پس دانستن و درک یک اطلاعات (که می تواند، یک روایت، داده و … باشد) بسیار به داستان هایی که از طریق آن ها، اطلاعات پردازش می شود، بستگی دارد. این داستان ها نقش جهت دهنده به تفسیر و پردازش بیشتر اطلاعات را بازی می کنند. این جهت دهی به همراه خود تبعات راهبردی نیز دارد. وقتی شما اطلاعات موجود در محیط (که اغلب پیچیده و چند بعدی هستند) را در بستر و بافتار داستانی پردازش می کنید، در واقع پیچیدگی های واقعی را به اندازه دانش نهفته در آن داستان کاهش می دهید. این کار به شما توانایی ادامه دادن به تعامل با محیط اطراف خود را می دهد، اما داستان های بسیاری را از چشم شما مخفی می کند که ممکن است در میان آن ها داستان هایی با دانش راهبردی و دقیق تر وجود داشته باشند. پس همواره باید در ذهن داشته باشیم که ما از محیط فعالیت و زندگی خودمان (یعنی جهان بیرونی)، به صورت انتخابی عناصری را انتخاب کرده و به دنیای ادراک مان وارد می کنیم و داستان یا داستان هایی را به خودمان تعریف می کنیم. اگر داستان/داستان های درستی را در زمان درست انتخاب کرده باشیم، قدرت کنترل و سازگاری با شرایط جدید را بدست می آوریم، در غیر اینصورت همان داستان ها، نقاط کور ذهنی ما خواهند بود و ما را به سمت فاجعه و شکست سوق خواهند داد. مشکل آن جا خواهد بود که شما داستان هایی در ذهن داشته باشید که با شرایط موجود و واقعیت های جاری همخوانی نداشته باشند و داستان های جدیدی را هم که نزدیک به واقعیت باشند، نتوانید کشف کنید. در این حالت در بین داستان ها گرفتار خواهید بود. بسیاری از مشکلات بشری در جوامع امروزی همین است که در بین داستان ها گرفتار شده اند، داستانی که قبلا درست بوده ارزشش را از دست داده و داستان جدیدی هم جایگزین نشده است، لذا بدترین حالت ممکن رخ داده است و آن هم گرفتاری در برزخ داستان ها است. مثلا، داستانِ جهان سرمایه داری و مالکیت فردی با توجه به تبعات بوجود آمده (شکاف هولناک طبقاتی، از بین رفتن محیط زیست و …) در کشورهای غربی در حال از دست دادن ارزش های بنیادینش است. در همین حال داستان جهان کمونیستی هم که قبلا اعتبارش را از دست داده است. حال داستان جدیدی که بتواند برای بخش بزرگی از افراد جامعه، برانگیزاننده، جذاب و حاوی منافع فردی و جمعی باشد نیز وجود ندارد، لذا یک سردرگمی تاریخی در حال شکل گرفتن و گسترش است که واکنش در برابر این سردرگمی را می توان در ظهور احزاب دست راستی با عقاید ملی گرایی های افراطی دید.

نکته نهایی که در بخش داستان و داستانسرایی باید به آن اشاره کرد، زمانی است که داستان به سطح عمیق تری از هوشمندی و ادراک انسان می رود و تبدیل به اسطوره می شود. چنانچه داستان یا داستان هایی به همراه دانشی که از رویدادها دارند، توانایی شکل دادن به جهان بینی و نقطه نظر افراد جامعه داشته باشند و ارزش های بنیادینی را تعریف کنند، در آن صورت، آن ها دیگر داستان نیستند و اسطوره هستند. اسطوره های مذهبی در اذهان افراد جامعه بسیار وجود دارند. به عنوان مثال، داستان حادثه روز عاشورا در کربلا، اگر چه از دیدگاه تاریخی، داستانی از رویدادهای رخ داده شده است. اما همین داستان، تشکیل دهنده زیربنای ارزشی، ایدئولوژی، جهان بینی و بسیاری از موارد اعتقادی جوامع شیعه را تشکیل می دهد. پس یک اسطوره مذهبی است. در دنیای تجارت و کسب و کار هم می توان به داستان های اسطوره ای رسید. این داستان ها باید سه شرط را دارا باشند. اول اینکه در موقعیت های مختلف، نتایج قابل پیش بینی خلق کنند. دوم اینکه از لحاظ احساسی بتوانند مورد قبول و رضایت افراد سازمان قرار گیرند و سوم اینکه توانایی سرکوب داستان هایی با محتواها و اطلاعات متضاد را در اذهان افراد سازمان داشته باشند. در این حالت، داستان های تبدیل شده به اسطوره، تاروپود فرهنگ آن سازمان یا جامعه رو تشکیل می دهند. یعنی در بستر این داستان ها، فرهنگ یک جامعه یا سیستم به تکامل و رشد می رسد.

در این گفتار مشخص شد که داستان چقدر اهمیت فوق العاده ای در زندگی ما دارد و چقدر نقش بینادین و ریشه ای در آینده پژوهی و علوم شناختی و پیچیدگی بازی می کند. در یک جمله باید گفت که هر فرد یا سازمان یا سیستمی، معادل داستان هایی است که تعریف می کند، از آن ها یاد می گیرد، به آن ها و با آن ها سازگاری پیدا می کند و این داستان ها را به دیگران منتقل کرده و در مواردی آن ها را دگرگون می کند.

آینده پژوهی، هنر استفاده از پتانسیل های خلق داستان و داستانسرایی است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.