چرا جوامع، سازمان ها و سیستم ها تصمیم های فاجعه آمیز می گیرند؟

سال های ابتدایی که از تحصیل در انگلستان به ایران بازگشته بودم و در تلاش بودم تا جامعه ایران را با مفهوم آینده پژوهی و روش هایش آشنا کنم، مقالاتی را که می خواندم و برایم بسیار جالب و آموزنده بود، ترجمه می کردم و به دوست و همکار آن سال ها، آقای وحید وحیدی مطلق می فرستادم تا در وبسایتش بگذارد. یادم می آید که از کامنت هایی که می گرفتم، بسیار هیجان زده می شدم و شور و اشتیاق بیشتری برای ترجمه مقالات و نوشته های بیشتر بدست می آوردم. آن وبسایتی که وحید مطالب را بارگذاری می کرد، دیگر وجود ندارد و من چند وقت پیش بعضی از این مقالات را پیدا کردم. اگر چه تاریخ نگارش و ترجمه این مقالات و نوشته ها تا نزدیک به 20 سال پیش بر می گردد، اما درس های آن ها همچنان ارزشمند و معتبر هستند.

جرد دایموند

یکی از این مقالات، نوشته ای بود که من از پروفسور جِرد دایموند ترجمه کرده بودم. عنوان اصلی مقاله این بود: “چرا بعضی از جوامع تصمیم های فاجعه بار می گیرند؟”.

در ادامه، متن این مقاله را که با کمی دخل و تصرف در 1 مرداد 1384 در وبسایت اندیشکده وحید منتشر شده بود، خدمت علاقه مندان بازنشر می کنم، با این امید که در مسیر حل مشکلات راهگشا باشد.

در این مقاله سعی شده است عوامل مهم و موثر در تصمیم های گروهی فاجعه آمیز  بررسی شوند. برای جواب دادن به سئوال اصلی که عنوان مقاله را نیز تشکیل می دهد، چهار حالت در تصمیم گیری های فاجعه آمیز  تقسیم بندی و تعریف شده اند:

  • گروه یا جامعه مورد نظر ممکن است در پیش بینی مشکل و تعریف مسئله قبل از به وقوع پیوستن آن دچار خطا و ناتوانی شود.
  • بعد از به وقوع پیوستن مشکل، گروه تصمیم گیر در درک و شناخت مشکل و مسئله ناموفق باشد.
  • بعد از درک و شناخت مسئله ، گروه نتواند راه حل مناسب را بیابد.
  • گروه برای حل مسئله سعی و تلاش فراوانی بکند ولی در مرحله عمل ناموفق باشد.

بطور کلی چنانچه بدانیم چرا جوامع، سازمان ها و سیستم ها تصمیم های فاجعه آمیز می گیرند می توانیم این دانش را برای کمک به گروههای تصمیم گیر بکار بریم.

 موضوع تصمیم گیری غلط گروهی بسیار مشابه تصمیم گیری غلط انفرادی است. افراد معمولا تصمیم  های غلطی می گیرند. به عنوان مثال ازدواج ناموفقی را پیش می گیرند، سرمایه گذاری غلطی انجام می دهند یا در تجارت دچار ورشکستگی می شوند. ولی در تصمیم گیری های غلط گروهی عوامل دیگری نیز وجود دارند که یکی از آن ها تضاد علایق تک تک اعضا است که در تصمیم گیری انفرادی وجود ندارد.

 بنابراین اینکه چرا بعضی از جوامع، سازمان ها و سیستم ها تصمیم های فاجعه آمیز می گیرند، سئوال بسیار پیچیده ای است که جواب مشخصی نداشته و هیچ توافقی برای جواب های ارائه شده به این سئوال وجود ندارد. با این وجود چهار حالت فوق می تواند روش خوبی در تفکر برای یافتن جواب ارائه دهد.

 الف ) حالت اول چنین بود که گروه ممکن است تصمیم های فاجعه آمیز بگیرد، بخاطر اینکه قادر به پیش بینی مشکل و مسئله قبل از بوقوع پیوستن نیست. چندین دلیل برای ناتوانی در پیش بینی مشکل می تواند دخیل باشد.

 نخست اینکه گروه برای اولین بار با چنین مشکلی مواجه می شود و هیچ تجربه قبلی در این مورد نداشته است. لذا هیچ حساسیتی نسبت به امکان ظهور مشکل نخواهد داشت. به عنوان مثال آتش سوزی های جنگل ها و مراتع در ایالت های غربی آمریکا بسیار اتفاق می افتد. لذا همواره سرویس های آتش نشانی در برابر این حوادث و اطفا حریق آماده و با تجربه هستند. در حالی که ایالات شرقی آمریکا که بسیار مرطوب هستند، هیچ تجربه و حساسیتی در زمینه وقوع آتش سوزی جنگل ها ندارند.

  دلیل دوم اینکه شاید جوامع و سیستم ها علی رغم داشتن تجربه آن را از یاد برده باشند. به عنوان مثال با وجود اینکه تجربه شوک نفتی 1973 در اذهان بسیاری هنوز وجود دارد و مطالب بسیاری درباره آن نوشته شده است، ولی بسیاری از کشورها از جمله آمریکا، ناوگان حمل و نقل مربوط به مواد ضروری خود را از کامیون ها و خودروهای پر مصرف انتخاب می کنند که در برابر تحریم و کاهش بنزین بسیار حساس و شکننده هستند.

  دلیل سومی که جوامع و سیستم ها در پیش بینی مشکل فراروی خود دچار خطا می شوند، مقایسه غلط و نادرست موقعیت فعلی با موقعیت های قبلی است. زمانی که ما در موقعیتی ناآشنا و ناشناخته قرار می گیریم، بیشتر اوقات سعی در مقایسه آن با موقعیت های قدیمی مشابه می کنیم. این روش خوبی است به شرط اینکه موقعیت های مذکورقابل مقایسه بوده و تشابه داشته باشند. ولی اگر دلیل و برهان ما بر اساس مقایسه غلط استوار باشد، آنگاه نتیجه آن تصمیم های فاجعه آمیز خواهد بود. مثال این مقایسه غلط رفتار مهاجران نروژی (وایکینگ ها) به ایسلند در سال 871 قبل از میلاد مسیح می باشد. کشور نروژ خاک حاصلخیزی برای رشد گیاهان و علفزار دارد که در برابر فرسایش باد و آب مقاوم است. ولی خاک جزیره ایسلند به سبکی پودر تالک است. لذا وایکینگ ها به اشتباه شروع به تخریب جنگل ها برای ایجاد مراتع و چراگاه برای حیوانات خود کردند که در نتیجه آن در طول چند نسل، بیش از نصفی از خاک جزیره ایسلند دچار فرسایش باد و آب شد و به اقیانوس ریخته شد و در نتیجه ادامه حیات وایکینگ ها را دچار چالش عظیمی کرد.

 ب)  حالت دوم: در این حالت ممکن است جامعه یا سیستم مورد نظر ظهور مشکل و مسئله را از قبل پیش بینی بکند، ولی در درک مشکل و شناخت مشکل دچار خطا شود. سه دلیل عمده در عدم درک و تشخیص مشکل بشرح ذیل هستند:

 ابتدا اینکه اصل و ریشه بعضی از مسائل و بحران ها به طور دقیق غیر قابل درک هستند. برای مثال مواد غذائی محلول در خاک که عامل اصلی حاصلخیز بودن آن است قابل دیدن نیستند و فقط امروزه با آزمایش های شیمیائی می توان آن ها را اندازه گرفت. در استرالیا و قسمت هائی از آمریکا (جنوب و غرب) و بسیاری از موقعیت های جغرافیائی دیگر این مواد غذائی به دلیل باران های متوالی از لایه های سطحی خاک شسته می شوند و با کشت هر نوع محصولی، مردم درواقع اندک مواد غذائی باقی مانده را نیز تمام می کنند. بنابراین کشاورزی با بحران جدی و نابودی مواجه می شود. برای مهاجران اولیه استرالیا و آمریکا این مسئله غیر قابل تشخیص بود.

 دلیل عمده بعدی در غیر قابل درک بودن مسائل و بحران ها گسترش و ادامه یافتن تدریجی این موضوعات و بحران ها است. مثال عمده این تغییرات در جهان امروزی، گرم شدن جو زمین است که به طور آهسته در طول دهه گذشته هر سال به طور متوسط دمای جو زمین 0.17 درجه افزایش یافته است. البته این افزایش دما دچار نوساناتی است که هرسال متغیر بوده و در بعضی سال ها با افزایش دما و متقابلا” در بعضی سال ها با کاهش دما روبرو بوده ایم. بخاطر همین بسیاری از افراد حتی بعضی دانشمندان از قبول اینکه دمای کره زمین در حال افزایش است طفره می روند.

 دلیل آخر فاصله مدیران با سازمان یا سیستم تحت مدیریت خود است. به عنوان مثال دفتر مرکزی شرکت تخته و الوار ایالت مونتانا در ایالت سیاتل مستقر می باشد. لذا به دلیل اینکه مدیران این شرکت نظارت و تماس مستقیم با کارهای اجرائی ندارند، از درک مسائل موجود عاجزند. مثلا” بیشتر مدیران از مشکل وجین علف های هرز در جنگل های متعلق به شرکت آگاهی و شناخت کافی ندارند.

 پ ) در حالت سوم که باعث شگفتی و حیرت بسیاری نیز شده است، جامعه یا سیستم مشکل را تشخیص می دهد، ولی هنگام تلاش برای حل مشکل دچار ناتوانی می شود. اینگونه ناتوانی ها متناوبا” بدلیل تضاد علایق و منافع مردم آن جوامع و یا اعضای سازمان بوجود می آید که اقتصادانان از آن تحت عنوان رفتار عقلانی یاد می کنند. بعضی از مردم ممکن است دلیل منطقی برای اقداماتی که در جهت منافع و علایق خود انجام می دهند، حتی اگر این اعمال باعث آسیب و صدمه به بخش های دیگر جامعه شود، داشته باشند. اینگونه اعمال برای یک فرد نوعی منافع بیشماری دارد. بنابراین بسیاری از افراد تمایل زیادی به انجام چنین اقداماتی دارند. از سوی دیگر در نظر آن ها آسیبی که به سایرین وارد می شود، غیر قابل درک بوده و ناچیز است. لذا دیگر افراد جامعه نسبت به آسیب و صدمه ای که به آن ها وارد شده است آگاهی پیدا نکرده و در نتیجه اعتراض نمی کنند. به عنوان مثال در یکی از ایالت های آمریکا، شرکت های فعال در استخراج مواد معدنی، زباله ها و مواد زائد کارخانجات خود را که عمدتا” مواد سمی و خطرناک هستند به رودخانه ها و محیط زیست رها می کردند و تنها دلیل کار خود را عدم وجود قوانین ایالتی برای منع چنین اقداماتی می دانستند. بعد از اینکه این قوانین توسط دولت فدرال وضع شد، این شرکت ها برای فرار از هزینه هنگفت پاکسازی و تصفیه فاضلاب ها اعلام ورشکستگی کرده و این هزینه را به گردن سایر اعضای جامعه انداختند. به مثال های دیگری در زمینه تضاد منافع می توان اشاره کرد که بطور اختصار شرح داده می شود.

 یکی از این مثال ها بر موقعیت هائی دلالت دارد که اعضای یک جامعه شروع به تخریب یا مصرف منابع عمومی مثل ماهی های اقیانوس ها و علفزارهای موجود در یک کشور می کنند. در اغلب موارد هیچ قانون مشخصی برای اعمال محدودیت در این زمینه ها وجود ندارد. تحت چنین شرایطی هر عضو جامعه (مصرف کننده) چنین استدلال می کند که اگر من از این منابع استفاده نکنم، مصرف کننده یا عضو دیگر جامعه و سیستم این کار را خواهد کرد. لذا دلیلی برای نگران بودن از مصرف بی رویه این منابع وجود ندارد. نتیجه چنین تفکری کاهش یا حتی نابودی منابع عمومی برای یک جامعه خواهد بود.

 مثال دیگر برای تضاد منافع بین اعضای جامعه زمانی است که اعضای جامعه یا مصرف کننده های مورد بحث دورنگری و آینده نگری نسبت به حفظ و حراست منابع ندارند. به عنوان مثال امروزه شرکت های بین المللی مشغول تخریب جنگل های تحت اجاره خود در مناطق استوائی هستند و به محض تمام شدن این منابع به کشورهای مجاور نقل مکان می کنند. شرکت های فوق استفاده از منابع تحت اجاره را حق خود می دانند و از آن منافع بیشماری بدست می آورند، ولی هرگز نسبت به این موضوع دورنگری نداشته و نمی دانند که با انهدام این منابع صدمه دراز مدت بر خود و جوامع مناطق استوائی وارد می کنند.

 مثال دیگر در تضاد منافع بین اعضای حامعه و سازمان بر موقعیت هائی دلالت می کند که نخبگان و تصمیم سازان جوامع یا سازمان ها، منافع خود را جدا از منافع عموم می دانند. شرط اصلی به وجود آمدن چنین موقعیتی در واقع جداسازی منافع نخبگان و تصمیم سازان از منافع بقیه افراد جامعه است. به عنوان مثال مدیران اجرائی شرکت انرون (شرکت فعال در حوزه انرژی در آمریکا) با غارت خزانه شرکت کلیه صدمات را به سمت بقیه اعضای سازمان و حتی جامعه هدایت کرده و منافع شخصی خود را مد نظر قرار دادند.

ناتوانی درحل مسائل به دلیل تضاد منافع بین نخبگان و بقیه جامعه در کشورها و جوامعی که نخبگان نمی توانند خود را از نتایج عملکرد خود دور نگه دارند، پدیده نادری است. به عنوان مثال در کشور هلند؛ اکثر زمین های مسکونی اطراف دریا پائین تر از سطح دریا قراردارند. کلیه شهرها و مناطق مسکونی ساحلی توسط سدها و آب بندها محافظت می شوند. لذا چنانچه سدها بشکنند، فقیر و غنی همه در خطر خواهند بود و چنین نیست که صدمه این حوادث فقط متوجه فقرا و افراد معمولی باشد. به همین خاطر در هلند، تصمیم گیران بخوبی می دانند که هرگز نمی توانند خود را از عواقب تصمیم های خود مجزا و منفک سازند. لذا همواره به گونه ای تصمیم می گیرند که حداکثر مردم و خود از نتایج آن بهره ببرند.

مثال های ارائه شده موقعیت هائی را نشان داد که در آن ها جوامع ناتوان از حل مسائل هستند، چرا که وجود مسائل برای عده ای منافع فراوانی داشته و شاید هم به نظر آن ها چنین مشکلاتی ضروری باشند. این مثال ها توضیح رفتاری بود که تحت عنوان رفتار عقلانی از آن یاد می شود. درست بر عکس آن رفتار غیر عقلانی است که توسط اقتصاددانان به این اسم شناخته شده است. رفتار غیر عقلانی اغلب زمانی به ظهور می رسد که همه ما توسط تضادهای ارزشی شخصی از همدیگر جدا می شویم. ممکن است قویا” به وضعیت فعلی خود خو گرفته باشیم. زیرا این وضعیت با ارزش هائی که به آن معتقدیم سازگاری دارد.

 رفتار غیرعقلانی همچنین می تواند ناشی از تضاد بین انگیزه های کوتاه مدت و بلند مدت افراد باشد. امروزه میلیاردها نفر در جهان زیر خط فقر زندگی می کنند و شاید تنها فکر آن ها فراهم کردن غذای روز بعد برای افراد خانواده باشد. به عنوان مثال در مناطق استوائی ماهیگیران با استفاده از دینامیت و سیانور مشغول ماهیگیری هستند. این کار آن ها باعث از بین رفتن اکوسیستم مناطق مذکور و همچنین آینده زندگی خودشان می شود. ولی حتی با آگاهی از این خطرات بدلیل در مضیقه بودن دست به چنین اقداماتی می زنند.

  دلیل آخر رفتار غیر عقلانی و ناتوانی در حل مسئله شاید ناشی از انکار روانی باشد. اگر شما موضوع یا مسئله ای را درک کرده باشید که به یاد داشتن آن تحمل ناپذیر و ناخوشایند باشد بطور ناخودآگاه برای رها شدن از این ناخوشایندی آن موضوع را کلا انکار می کنید و این انکار و پاک کردن صورت مسئله نتایج وخیمی به دنبال خواهد داشت. به عنوان مثال در یکی از ایالت های امریکا از ساکنان مناطق مسکونی در پشت سد بزرگی درباره احتمال شکسته شدن سد مذکور سئوال شد. نتایج بدست آمده بسیار جالب بود. زیرا ترس از شکسته شدن سد در بین  افرادی که دورتر زندگی می کردند، ولی در مسیر سیلاب قرار داشتند بسیار کم بود. اما این ترس و وحشت بین ساکنان مناطق نزدیک به سد بیشتر احساس می شد. جالب تر از همه اینکه بین کسانی که خانه و محل مسکونی آن ها تقریبا” چسبیده به سد بود این ترس و وحشت اصلا” وجود نداشت. علت اصلی این مسئله همان انکار روانی است. انکار روانی ممکن است در توضیح اینکه چرا بعضی جوامع دربرابر مشکلات و چالش های واضح و روشن دچار خطا و ناتوانی می شوند نیز بکار رود.

 ت) آخرین حالت در تصمیم گیری های فاجعه آمیز زمانی است که سعی و تلاش های انجام شده برای حل مشکل موفقیت آمیز نیست. دلایل واضح و آشکاری را می توان برای چنین پیامدهایی بر شمرد.

 ممکن است مسئله به قدری سخت و مشکل باشد که که فراتر از توانائی های ما برای حل آن باشد. به عنوان مثال در یکی از ایالت های آمریکا سالانه میلیون ها دلار برای وجین علف ها و بوته های هرز موجود در جنگل ها هزینه می شود. علت این هزینه هنگفت عدم درک درست مسئله نیست، بلکه علف ها و بوته های مذکور ریشه های بسیار کلفت و بلندی دارند که چیدن و کندن آن ها با دست امکان پذیر نیست و می بایست از محلول ها و مواد شیمیایی استفاده شود که گران قیمت هستند.

 اغلب ما در حل مسائل دچار ناتوانی می شویم، زیرا اقدامات انجام شده در برابر مسئله کافی نبوده یا دیر انجام شده است. به عنوان مثال روباه هائی که توسط اروپائیان به کشور استرالیا آورده شده بودند در مدت چند سال باعث از بین رفتن بسیاری از دام و طیور و پستانداران در این کشور شدند. زیرا در محیط زیست و حیات وحش استرالیا حیوانی که کشنده و از بین برنده روباه باشد، وجود نداشت. در نتجیه تعداد این روباه ها به طور باورنکردنی افزایش یافت و باعث خسارت های هنگفتی شد. دولت های ایالتی و مرکزی استرالیا در ابتدای مسئله اقدامات جدی و کافی در این زمینه انجام ندادند و سعی وتلاش دیر هنگام آن ها هم تاثیر چندانی نداشت. زیرا بسیاری از این روباه ها توسط افراد ناآگاه به صورت پنهانی به جزایر اطراف از جمله تاسمانی برده شدند و هنوز هم ساکنان این جزایر با این مشکل دست به گریبان هستند.

  در پایان باید گفت که جوامع انسانی و حتی گروه های کوچکتر ممکن است که تصمیم های فاجعه آمیز بگیرند و دلایل آن همان طور که شرح داده شد، ناتوانی در پیش بینی مسئله، ناتوانی در درک مسئله هنگام به وقوع پیوستن آن، ناتوانی در تلاش برای حل مسئله و نهایتا ناتوانی در انجام اقدامات عملی است. مثال های عنوان شده شاید به نظر کمی بدبینانه به نظر رسند. ولی به خوبی می دانیم که جوامعی بوده و هستند که در حل مشکلات خود با ناتوانی های فوق الذکر مواجه نیستند و با موفقیت به حل مسائل و مشکلات خود مبادرت می ورزند. هدف اصلی از بیان مطالب بالا استفاده و عبرت گرفتن از تجربیات جوامع و سازمان ها در تصمیم گیری انفرادی و گروهی خودمان است تا هرچه بیشتر از وقوع حوادث و فاجعه هائی که می توانستند تحت کنترل باشند، جلوگیری کنیم.

    

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.